دفترچه خاطرات من 💓

🌼سمیرا میدانی 🌼

دفترچه خاطرات من 💓

🌼سمیرا میدانی 🌼

  • ۰
  • ۰

سلام می‌خوام یه خاطره از اولین روزکارآموزی بیمارستانم براتون بگم ک شاید از نظرتون جالب بود و خوشتون اومد..!

 

اولین روز کارآموزی بیمارستانم رو هیچوقت یادم نمیره (بخش اورژانس)؛گروه های کاراموزیمون ده نفره بود و وقتی ک وارد بخش شدیم همه چیز برام مجهول بود و اصلا نمی‌دونستم ک باید چیکار کنم استادمون اومد و بعد از معرفی و نشون دادن بخش بهمون گفت ک شما یکم تو بخش بگردین

و شرح حال بیمارارو بگیرید و هر سوالی ک داشتید ازم بپرسید!

منو دوستم داشتیم می‌رفتیم که از یه مریض شرح حال بگیریم ک یک خانم صدامون کرد و وقتی ک ما رفتیم جلو یه برگه نشون من داد و رو به من گفت که دخترم میشه ببینی تو این برگه چی نوشته ؟

منم برگه رو نگا کردم و از اونجایی ک چیزی نمی‌دونستم و بااازم از اونجایی ک دکتر خیلی خوش خط تشریف داشتن اصلا نمی‌تونستم بخونم ک چی نوشته !

ولی سرمو بلند کردمو با اعتماد به نفس کامل رو به اون خانم کردم و گفتم ببخشید خانم من اجازه ندارم ک به شما بگم اینجا چی نوشته !

اون بنده خدا هم که از شدت بهت یا شایدم فکر میکرد ک بیماری صعب العلاجی داره رو به من گفت وااای چرا نمی تونی بگی منم گفتم ک چرا نداره مادر جان اجازه نداریم همین !

دوستم از اونجایی ک مهارت خیلی زیادی داشت در اینجور مواقع نمیدونست چی نوشته شده تو اون برگه ولی از اون خانم پرسید ک چه سوالی دیگه ای داره ازمون وقتی ک اون خانم سوال پرسید با توجه به اون اطلاعات تئوری ک خونده بودیم اون خانم رو بمباران اطلاعات مربوط و نامربوط به اون سوال میکرد و بحث رو به طرف دیگه ای سوق میداد و اینطوری بود ک اون خانم به معنای واقعی کلمه دوستم رو گیرآورده بود دوستم هم هرچیزی ک تا اون موقع خونده بودیم و تو چنده داشت رو میکرد !!

اما دیگه داشت کم می آورد به عبارتی کفگیرش به ته دیگ اطلاعاتش رسیده بود 😅

و رو به من با کلی ایما و اشاره طوری ک اون خانم متوجه نشه بهم میگفت ک اون خانم رو صدا کنم و حواسش رو پرت کنم تا دست از سرش برداره و منم ک از دیدن این صحنه زیبا لذت میبردم (آخه قیافه دوستم دیدنی شده بود )و حسم این اجازه رو نمی داد ک اون خانم رو صدا کنم و اون خانمه هم تا دلش میخواست از دوستم سوال می‌پرسید ....!

 

ولی بعدش دلم به حال دوستم سوخت و خانم رو صدا کردم و گفتم ک ما فقط کاراموزیم و اطلاعاتمون در همین حد هست و ایشون رو به طرف اتاق دکتر راهنمایی کردم !

 

(البته دوستم بعدا از خجالتم در اومدم حسابی تلافیشو سرم درآورد)😂😂

 

سمیرا میدانی 

امورتربیتی گروه ۴۴

استاد مربوطه :جناب آقای حقیقی 

 

 

 

  • ۰۱/۱۲/۱۳
  • سمیرا میدانی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی